Caring
Only logged in members can reply and interact with the post.
Join SimilarWorlds for FREE »

انتخاب شدن برای ... هرچه

در کودکی من در یک خانواده متوسط که پدرم مذهبی و خانواده مادری کمی به سمت زندگی اروپایی سوق داشتند و به همین دلیل اختلافات زیادی همیشه بین پدر و مادرم وجود داشت که گفتنش جایز نیست پدر این میان اتفاقاتی که برایم بوجود آمده بود بسیار برایم غیر قابل تحمل بود و با عنوان کردن به پدرم و چیزهایی که دیده بودم دردی دوا نشد بلکه اوضاع بدتر هم شد واز هردوی آنها مورد مواخذه قرار میگرفتم وپدرم حاضر نبود که زندگی شهری خود را تمام کند و به روستا برگردد و حتی ارتباط صحیح با فرزند را هم نمیدانست وبجای دلداری دادن و قبول اینکه تو راست گفتی ولی من باید تحمل کنم به من انگ دروغ گویی و شیطان شدن را نسبت داد ومن از خانه گریزان شده و به تهران منزل خاله خودم رفتم در آنجا به غیر از خاله و شوهر و پسران و... یک پیرزن سالخورده که هنرمند سینما و تئاتر بود بنام ایران مصدق یا دفتری زندگی میکرد و گاهگاه مرا صدا میکرد و آلبومهای سابق خود را بمن نشان میداد و عنوان میکرد به خاطر چهره خوبی که دارم به راحتی میتوانم به سینما بروم واگر من کمی جوانتر بودم خودم تو را به شهرک سینمایی میبردم و ... در این جریان یه روز مرا صدا کرد و گفت مهدی جان شناسنامه و مدارک خودت رو بده تا اندک باقی مانده خودم را بنام تو بکنم من که کسی را ندارم ومن گفتم من هیچ مدارکی اینجا ندارم او گفت خوب اگه برات ماشین بگیرم و بری شمال بیاری میتوانی گفتم بله اما در این حین خاله من که داشت گوش میکرد گفت نه خطرناک است من به غلام داماد خودش سفارش میکنم آخر هفته که به شمال میرود از مادرت مدارکت را بیاورد
بعد چند روز خانم مصدق گفت تمامی هنرمندان مشهور را دعوت کردم تا به اینجا بیایند و تو را نشان دهم تا بیشتر بشناسند و بعد من مراقبت باشند ولی تاریخ را نگفت یه روز بعد نهار پسر خاله من که آن موقع با هم سیگار کشیدن و گل مصرف میکردیم گفت لباس بپوش تا به خانه دوستم مسعود اکبری و حمید بهمنی برویم و تفریح کنیم بعد رسیدن خانه دوستش ساعتی گذشت و آنها گفتند تو خانه باش و ما سه نفر میرویم وبرمیگردیم چون آنجا خانه زن فاحشه است وتو که اهل این کارها نیستی گفتم باشه و آنها کمی مشروب که گفتند مال سی سال قبل و در زمین چال کرده بودم را بخور تا ما برگردیم
من هم همین کار رو کردم و وقتی بیدار شدم دیدم ساعت دوازده شب است و سید عبدالله مرا بیدار میکنه و میگه حال کردی خوب خوابیدی وما رفتیم خانه به محض رسیدن خانم مرحوم مصدق با آن حالش تا دم در آمد گفت مهدی مادر تا حالا کجا بودی گفتم با دوستان سعید بودم او گفت اونها که پیش من و هنرمندان بودند شما نبودی فکر کردم شاید چشمانش ضعیف شده و خوب ندیده است بعد از مدتی یکبار صدایم کرد و گفت مادر از شما درخواستی دارم گفتم بفرمایید گفت از شما میخواهم تا هیچ وقت جریان ارتباط من با آقای ... که پنهانی با او ازدواج داشتم را عنوان نکنی و در کارهای سیاسی کشور هم تحت هیچ شرایطی وارد نشوید گفتم. من اهل این جریان نیستم ولی باشه قول میدم بعد چند دقیقه صحبت ما خاله کبری آمد و گفت جریان را به او گفتی نباید الان بگی چون ممکن است برایش خطرناک باشد او گفت به این دلیل باید توضیح دهم تا مراقب باشد چون افراد زیادی اگر بفهمند که او را انتخاب کردیم زنده نمیزارند اما من تمامی سفارشات لازم را انجام دادم در ایران و خارج وهمین طور به وکیلم آقای مرتضوی او فرد مطمئنی است و برای خانواده ما وکالت میکردند .
کمی ناراحتی برای خاله کبری ایجاد شد و گفت او که هنوز بچه است و قدرت تصمیم ندارد من میخواهم حقی که به او دادی دست غلامرضای من باشد تا برایش کار کنه وپولش را چندین برابر کند خانم مصدق حرفی نزد و چند روزی باهم سرد رفتار کردند و خاله کبری با مادرم تماس گرفت و آنها آمدن تهران مرا با خودشان به آمل آوردند اما خاله کبری با من قرار گذاشت که هر وقت رضا با دخترش که او را به فرزندی پذیرفته بود در آلمان به اسم نکیسا به ایران آمد عکسش را نشانم داد و گفت آیا از او خوشت آمده یا نه چون شرط لازم برای دریافت سهام که مرحوم بمن داده بود قبول همسری نکیسا با من بود البته خواسته خاله کبری نه مرحومه دفتری
بعد چند مدت دایی من حسن جاهد که مشاور وزیر بهداشت درمان بود در جریان این جریان قرار گرفت و با اینکه میدانست مرحومه از او خوشش نمی آید مرا حذف و پسرش حسین جاهد را بجای من به خارج فرستاد و یک زن که هم اسم ایران بود را بجای او معرفی و آقای سید مصطفی مرتضوی آملی که بعدها داماد من شوهر خواهرم شد وادار به تغییر پسوند فامیلی خود و حذف آملی کرد و او هم بجای وکیل قانونی مرحومه وارد عمل شد و همه موضوعات را تغییر دادند وشرط و شروطی غیر رسمی که فقط به منظور منافع خودشان بود را بوجود آورده و دکتر نجفی وزیر آموزش و پرورش و شهردار تهران بود هم به غلام وشتاسبی شوهر دخترخاله من کمک کردند تا مرا حذف کنند و خودشان وارد عمل شدند ویه زن با وضعیت نامناسب که تن فروش و جاسوس پلیس بود را بمن نزدیک و با گریه وزار گفت فقط میخوام پیش تو باشم ومنو دوست نداشته باش منم از روی دلسوزی قبول کردم اما تا آخرین روز طلاق حتی یکبار نتوانستم با او رابطه جنسی و سکس کامل داشته باشم و او حتی با رابطه های بیشماری که داشت یک فرزند پسر به نام ارشیا را هم که بعد مشخص شد پسر مجید خرم منش شوهر خواهرم مژگان است را با فریب دادن من که خودم با دست خودم کروموزوم را وارد رحمم کردم مرا راضی به قبول این جریان نمود که قصدش فقط کشتن من و گرفتن حق الارث بوده و چندین سوقصد از جانب پلیس و سپاه و غیره برایم ایجاد و باعث از کار افتادگی من ومعلولیت شدید شد و تمامی سمومی که در طول این مدت به بدنم وارد شده هم دلیل بر صحت سوقصد های او و خانواده وگروهک های همدست او میباشد
به همین خاطر خواستم تا جوانان مراقب این دسیسه های شوم دختران و زنان خودفروش را نخورند و از ارتباطهای کثیف و ناموسی پرهیز کنند تا ایمن بمانند
والسلام
wildbill83 · 36-40, M
looks like a bunch of chicken scratches to me... 🤔

 
Post Comment